کد مطلب:259363 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

پسرم سخن بگو
آن كودك گرانمایه را برگرفتم و با شور و اشتیاق، در دامان خود نشاندم. ددیم پاك و پاكیزه است. در این هنگام، حضرت عسكری علیه السلام مرا ندا داد كه: عمه جان! پسرم را بیاور!

آن وجود گرامی را به پیشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را به سبك مخصوص روی دست گرفت و زبان مبارك خویش را بر دهان او گذاشت. آن گاه با دست



[ صفحه 163]



خویش، سر و چشم او را به سبكی خاص، اندكی فشرد و فرمود: پسرم! سخن بگو.

در روایت دیگری آمده است كه فرمود:

هان ای حجت خدا! و ای ذخیره ی انبیاء! و ای آخرین اوصیاء! سخن بگو! هان ای جانشین همه ی پرواپیشگان! سخن بگو!

آن نوزاد مبارك، نخست به یكتایی خدا و رسالت پیام آورش گواهی داد و ضمن درود فرستادن بر پیامبر، نام امامان نور را، یكی پس از دیگری برشمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسید و آن گاه پس از پناه بردن به خدا از شر شیطان این آیه شریفه را تلاوت كرد:

(و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین - و نمكن لهم فی الأرض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا یحذرون) [1] .

و ما برآنیم كه پایمال شدگان روی زمین را نعمتی گران ارزانی داریم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم و آنان را در آن سرزمین اقتدار بخشیم و به فرعون و هامان و سپاهیانشان، چیزی را كه از آن سخت می ترسیدند، نشان دهیم.

پس از تلاوت قرآن، حضرت امام حسن عسكری علیه السلام او را به من داد و فرمود:

یا عمه! ردیه الی أمه كی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق ولكن أكثر الناس لا یعلمون.

ای عمه جان! او را به مادرش بازگردان تا دیدگانش به دیدار او روشن گردد و اندوهگین نباشد و بداند كه وعده ی خدا حق است، ولی بیشتر مردم نمی دانند.



[ صفحه 164]



كودك گرانمایه را به مادرش بازگرداندم كه دیگر فجر صادق دمیده بود و نور در كران تا كران افق، پدیدار شده و سینه ی آسمان را می شكافت و من از حضرت امام عسكری علیه السلام و مادر آن كودك گرانمایه، خداحافظی نمودم و به خانه ی خویش بازگشتم. [2] .


[1] سوره قصص، آيه 5 و 6.

[2] داستان ولادت حضرت از منابع متعدد نقل كرديم كه از آنهاست: اكمال الدين شيخ صدوق: ج 2، ص 433 - 424 و بحارالانوار: ج 51، ص 28 - 13.